ضرب المثل رياضي
.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

 

من پندت مي دهم تو حساب مگس هارا ميكني؟


پدري به فرزندخودكه ناسازگاري ميكرد وگردفساداخلاقي

همي ميگشت روزي پندميدادوبازبان ملايم به راه راست دلالت ميكرد پسرحواسش نبودوبه قول معروف از يك گوش گرفته و از گوش ديگر بيرون مي كرد.

پس از آن كه پدراز صحبت واندرز فارغ شد پسر گفت: پدر جان تا شماحرف ميزديدمن حساب كردم

 كه 20 مگس به دم خرمان نشست.پدركه اغتشاش حواس فرزندرا ديدسخت از او نوميد گشت و گفت:
من پندت ميدهم وتو مگس ها را حساب مي كني؟

  

 

ما صد نفر بوديم, ان ها دو نفر بودند همراه

 

در زمان قاجاريه يك فوج سرباز مامور سركوب يك عده اشرار شدند .
 در عرض راه همين كه لشكر به گردنه اي رسيد دو نفر دزد از ترس جان خود به ان ها حمله وشليك كردند.
 سربازان براثرظلم و فساد حاكم برمملكت انگيزه و شجاعتي

براي جنگيدن نداشتندازشدت وحشت وترس تفنگها را بر زمين
  ريختندو دست ها را بالا بردند و تسليم گرديدند.
 دزدان چون اين ديدند بر جسارتشان افزودندو فرود امدندو تمام نقدينه و اشيا سبك وزن و سنگين قيمت شان را برداشتند واز پي كارشان رفتند.
وقتي اين خبر به سلطان رسيد سربازان را احضار كردو از ان ها با خشم وغضب پرسيد:چگونه دو نفر دزد توانستندشما صد
 سربازمسلح را لخت كنند؟
اندام تمامي سربازان به لرزه افتاده بودوازجواب وامانده بودندامايك نفركه جرات بيشتري داشت درجواب گفت:
قربان ما صد نفر بوديم تنها, آن ها دو نفر بودند همراه

 

 

                                           دوقرت ونيمشم باقيه

گويند سليمان نبي با جانوران در ارتباط بوده. روزي مجموع جانوران دنيا را به ضيافت خواند  پيش از همه ماهي
بيرون اورد وقسمت خويش يا قورباغه اي سر از آب

از سفره عام بخواست. سهمش را به او دادند بخورد و باز طلب كرد بدادند و او دوباره خواستار
شدتا آنگاه كه تمام آمادگي ها و تشريفات جشن به كاراو رفت وجانورهم چنان ازمند بود سليمان در كار او ماندو پرسيد:
رزق تو روزانه چه مقدار است؟
گفت:سه جرعه كه اكنون نيم جرعه ي ان مرا داده اند و

منتظر دو نيم جرعه ي ديگر هست.
 اين مثل را در مورد افرادي به كار مي برند بسيار طمع كارند و هرچه به آن ها دهيم شاكر نمي شوند

  دو بلا در یک زمان


منصور دوانيقي,به يكي از اعراب گفت:شكر خدا را به جاي بياوريد كه چون حكومت شما به من واگذارشدطاعون از بلاد
مرتفع گرديد.
عرب گفت:خداي بلند مرتبه از آن عادل تر است كه دو بلا را هم زمان بر بندگانش بفرستد. منصور از اين سخن خجل و
شرمگين شد و كينه ي ان مرد را به دل گرفت تا بالاخره او را كشت.

 

  صد تومن را مي دادم كه بچه ام يك شب بيرون نخوابه

مردي را فرزند گم شد. منادي پشت منادي به كوي و برزن فرستاد و هرساعت مژده يابنده را افزايش مي دادو تانزديك
غروب مژده گاني به100 تومان رسيد
آن كه كودك را يافته بود, گمان كردكه هرچه در دادن طفل دير كند,مژده گانيش بيشتر مي شود.چون صبح شد اثري از مناديان نديد ناچار خود نزد پدر رفت مطالبه 100 تومان
مژدگاني را كرد.
پدر گفت: 100تومان را زماني ميدادم كه بچه ام يك شب بيرون نخوابد




:: بازدید از این مطلب : 753
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
ن : 000000000000
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








صفحات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی